حرف دلت را بزن، حتی اگر صدایت بلرزد...
#ناشناس
کاش می شد عمر خود را هدیه می دادم به او
زندگی را دوست دارم، مادرم را بیشتر
همانا، دیگری داری، نگارا
که دور از خویش میداری تو ما را
تو، خود گیرم، که همچون آفتابی
چرا باید که روی از من بتابی؟
زهی، سودای من گم کرده نامت
بسوزانم بدین سودای خامت
نگویی: کین چه سودای محالست؟
نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟
آیــد وصــال و هجـر غـــم انگــیز بگــذرد
ساقــی بیـــار باده کــــه ایـن نیز بگــذرد
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
مگر با ما سر یاری نداری؟
که ما را در مشقت میگذاری؟
تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟
کسی نامت نمیداند، چه نامی؟
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
بر آوردند سر از شاخ گلها
گلی بر شاخسار من نیامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد