طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنســت
متن خبر که یک قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنســت
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟
دختر ِ سعدی! هلاک ِ بوسه ای شیرازی ام
آنقدر مســـــــتم که حتا با لبی هم راضی ام
تا که بابا "مشــرف الدین" برنگشته زود باش
کمتر از اینها بده با خنده هـــــــایت بازی ام
مادرت من را نبیند پشــــــت ِ در، بد میشود
ازقیل وقال مدرسه حالی دلم گرفت | یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم |
ازنامه سیاه نترسم که روزحشر | بافیض لطف او صد از این نامه طی کنم |
ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست؟
منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی، مَحرَم اسرار کجاست؟
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است