هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
#سهراب
تشنه یک لحظه دیدار توأم حال مرا
روزه داری لحظه افطار میفهمد فقط
#محمد مهدی نورقربانی
میخواهم از زوایای لبخندت عکس بگیرم از سیب سرخ لبانت همه را بیاویزم به بندِ دلم!
#ناشناس
تو ماه من بودی و بوسیدنت نمی دانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد
#کاظم بهمنی
زهی! گرد جهان سر گشته از من
چنین بی موجبی بر گشته از من
کجا رفت آن که شب خوابت نمیبرد؟
ز اشک دیده سیلابت همی برد؟
همانا، دیگری داری، نگارا
که دور از خویش میداری تو ما را
تو، خود گیرم، که همچون آفتابی
چرا باید که روی از من بتابی؟
زهی، سودای من گم کرده نامت
بسوزانم بدین سودای خامت
نگویی: کین چه سودای محالست؟
نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
بر آوردند سر از شاخ گلها
گلی بر شاخسار من نیامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد