زهی! گرد جهان سر گشته از من
چنین بی موجبی بر گشته از من
کجا رفت آن که شب خوابت نمیبرد؟
ز اشک دیده سیلابت همی برد؟
زهی! گرد جهان سر گشته از من
چنین بی موجبی بر گشته از من
کجا رفت آن که شب خوابت نمیبرد؟
ز اشک دیده سیلابت همی برد؟
"دلم" بدجور درد می کند
مادرم میگفت: پرخوری "دل درد" می آورد
هوایم را نداشتی مادر
خیلی "غصه" خوردم!
از عقل و شعور و درک فارغ شده ام
یک حادثه ای شبیه هق هق شده ام
نزدیک بیا و گوش کن قلبم را
شب که از نیمه گذشت
من دلم را دیدم
که نشسته لب پاشویه حوض
آب می نوشد و یک جرعه به یاد خوش دوست
ماه هم گوشه دیوار حیاط
گرمای حضورت برف را هم آب می کند
امسال زمستان نخواهم داشت
در کنار تو...
چندی است در نبود تو به ساعت شنی می نگرم...
خیلی نیست...!