گقتند عاشق که شدی؟
گریه ام گرفت...
می خواستم بخندم و حاشا کنم نشد.
سجاد سامانی
گقتند عاشق که شدی؟
گریه ام گرفت...
می خواستم بخندم و حاشا کنم نشد.
سجاد سامانی
تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود
و هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!
نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو!
دگر دوام می شود بیاورم؟ نمی شود ...
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
گفتم:"سلام"،خواند که من عاشق توام
قربان هر چه آدم تحصیل کرده است
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنســت
متن خبر که یک قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنســت
مأیوس میشوی هیجانت- اگر منم
سهم کمی ست کل جهانت، اگر منم
کم کم میان درد خودت پیر میشوی
گل واژه های شعر جوانت ،اگر منم
داری برای من! به هدر میروی عزیز؟
در پشت اشک های روانت، اگر منم