عشقبازان

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

دل

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

بیشتر بخند

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را

تزویر

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

تنگ من

من،

بی هوا هوای تو کردم

عجیب نیست!

باید هوای تنگ مرا هم عوض کنی...

---

#آریا صلاحی

---

مست

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

دلدادگی

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

یاد جوانی

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند.

---

#شهریار

---

تو

تو در میان گل ها، چون گل میان خاری

---

#سعدی

---

پاییز آمدست

---

ارسال شده توسط سمیرا فاتحی

---

پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را... به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو