آن روز پرسید از من برای چه زنده ای
با اینکه گفتم در قلبم برای تو، گفتم برای هیچ
از او پرسیدم تو برای چه زنده ای
آن روز پرسید از من برای چه زنده ای
با اینکه گفتم در قلبم برای تو، گفتم برای هیچ
از او پرسیدم تو برای چه زنده ای
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،