ای باد حدیث من نهانش میگو
سرّ دل من بصد زبانش میگو
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
تو غمزه ی غمازی از تیر سپر سازی
چون تیر تو اندازی پس من چه سپر گیرم؟
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وان چه در خواب نشد چشم من و پروین است
شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش | که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |