همه چیز از سر لبهای تو آغاز شد و کوچه ها رو به تماشای لبت باز شد و
مژه بر هم زدنت خون مرا ریخته بود دلم از شاخه ی لبهای تو آویخته بود
گفتم از ساقه بچین یک شبه پرپر بشود بهترست تا که نصیب لب دیگر بشود
آمدی روی لبم سایه ی اعجاز زدی خم شدیمست شدی سیب مرا گاز زدی
با لبت یک شبه کم بود قیامت بشود شعرهایم همه از دم قد وقامت بشود
ناگهان کوچه به هم ریخت تلاطم شده بود سیب من کنج لبت بود ولی گم شده بود
بی خبر رفتی و از حادثه لبریز شدم سر لبهای تو با کوچه گلاویز شدم
کوچه برداشت لبت را و.. زدید هردو به چاک سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
باز برگشته ای و کوچه جوابت کرده ظاهرا دوری از این باغ خرابت کرده
لب من، ازتوچه پنهان، تن آسیب نداشت قبل تو تجربه ی باغ پر از سیب نداشت
از همان روز که فهمیده تبانی شده است سر جریان تو با کوچه روانی شده است
بگذار حجم اتاقت پر آغوش شود با لبت خاطره ی کوچه فراموش شود
من دلم از همه تنگ است.. بیا برگردیم کوچه باغی که پر از گریه ی آخر کردیم