
| ماه افتاده به چاهی و به چاهت زده ام | راه گم کرده و بیراهه به راهت زده ام |
| نور چشمان تو سوسوی مسیرم شده است | میدوم سوی تو انگار که دیرم شده است |
| دیر ؛ آنقدر که باید به تو پیوست شوم | گیج و دیوانه و زنجیری و سرمست شوم |
| تا تن مخملی و گرم تو را تن بزنم | دکمه دکمه تن خود را به تو سوزن بزنم |
| هی بپیچم که به دور کمرت باد شوم | تو عروسم شوی و یک شبه داماد شوم |
| آه ای شاخ نبات شب شیرازی من | سوژه ی بکر سرآغاز غزلبازی من |
| بت نشکستنی عصر ابابیلی من | ای اوستای من ای آیت انجیلی من |
| بی جهت نیست که تا اوج جنون پر زده ای | دو سه تا پله تو از عشق فرا تر زده ای |
| با توام منطق بیخوابی هر روز و شبم | ای فدایت همه ی ایل و تبار و نسبم |
| ابروانت پل ماکو و تنت رود ارس | لب ترک خورده اناری ست کمی سرخ و ملس |
| در پس نقش و نگار تو هنر می بینم | این چه شوری ست که در دور قمر می بینم |
| عشق یعنی تو و آن لحظه ی بی روسری ات | رقص گیسوی به هم ریخته و دلبری ات |
| عشق یعنی که تو از دور به من زل بزنی | با تن خسته ی خود روی تنم پل بزنی |
| عشق یعنی که کمر روی کمر تاب دهی | غنچه ی خشک لبم را تو فقط آب دهی |
| با توام منطق بیخوابی هر روز و شبم | ای فدایت همه ی ایل و تبار و نسبم |
| بی جهت نیست که از چشم تو بت ساخته ام | فکر خود را به خدا از سرم انداخته ام |
| سرطان است غزل گر تو بخاهی بروی | گر بخواهی که از این عشق بکاهی بروی |
| ماه افتاده به چاهی و به چاهت زده ام | راه گم کرده و بیراهه به راهت زده ام |
| آن دو چشمی که به من غصه و ماتم دادند | "دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند" |
عمران میری


