محراب عشق

فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر رزق سازی
همه بازی است الا عشقبازی

اگر بی عشق بودی جان عالم
که بودی زنده در دوران عالم
کسی کز عشق خالی شد ، فسرده است
گرش صدجان بود ، بی عشق مرده است
نروید تخم کس بی دانه عشق
کس ایمن نیست جز در خانه عشق
ز سوز عشق خوشتر در جهان نیست
که بی او گل نخندید ، ابر نگریست
اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
به معشوقی زند در گوهری چنگ
که مغناطیس اگر عاشق نبودی
بدان شوق آهنی را چون بودی؟
وگر عشق نبودی بر گذرگاه
نبودی کهربا جوینده کاه
بسی سنگ و بسی گوهر به جایند
نه آهن را ، نه که را می ربایند
طبایع جز کشش کاری ندارند
حکیمان این کشش را عشق خوانند
گر اندیشه کنی از راه بینش
به عشق است ایستاده آفرینش
گر از عشق آسمان آزاد بودی
کجا هرگز زمین آباد بودی؟
چو من بی عشق خود را جان ندیدم
دلی بفروختم ، جانی خریدم
ز عشق آفاق را پر دود کردم
خرد را دیده خواب آلود کردم
کمر بستم به عشق آن داستان را
صلای عشق در دام جهان را


نظامی