ارسال شده توسط سمیرا فاتحی
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را... به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
ارسال شده توسط سمیرا فاتحی
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را... به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت
آری که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت
عمری گذشت و خنده به لب های مادرم!
خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت
عمری همیشه قصه نقاشی سعید!
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم
آی "گینس" نام یارم را به دفتر ثبت کن
بی وفای من رکورد دل شکستن را شکست
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
ای یار قدیم عهد، چونی؟
و ای مهدی هفت مهد، چونی؟
ای خازن گنج آشنایی
صد زخم زبان شنیدم از تو
یک مرهم دل ندیدم از تو
صبرم شد و عقل رخت بربست
دریاب وگرنه رفتم از دست
ناشناس