زنان عاشق
شال گردن می بافند
زنان عاشق تر
دستکش
خــدا تو را به گمـــانم خــــدای آتـش ساخت
و بعد ... ارتش عشقت به ملک جانم تاخت !
من از نگـــاه تو تنهـــا همیـن به یادم هست :
جان من در دست او دستش به دست دیگری
جام من در دست او ، مدهوش و مست دیگری
ماه او در چشم من چشمش به چشمان رقیب
در هوای چشمانت
قنوت عشق بستم
به بلندای خیال ...
دریا دریا فاصله ،
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند، و تماشای تو زیباست اگر بگذارند، سند عقل مشاع است، همه میدانند. عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند