درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
به خدا درد کمی نیست که با پای خودت
بدنت را بکشانی به سر دار خودت
کاروان رد بشود، قصه به آخر نرسد
بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
جــــهان بـــــــــا مـــــــا سر یـــاری ندارد
دلــــــــم افـــسرد دلـداری ندارد
از آن روزی که مجــــــنون رفت زین شهر
ببیـــن لیـلای مــــن یاری نـــدارد
چنـــــان خوابیده بخت ما که انـــــــــــگار
دگــــر میــــلی به بیداری نــــدارد
مأیوس میشوی هیجانت- اگر منم
سهم کمی ست کل جهانت، اگر منم
کم کم میان درد خودت پیر میشوی
گل واژه های شعر جوانت ،اگر منم
داری برای من! به هدر میروی عزیز؟
در پشت اشک های روانت، اگر منم