هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
دل که با دلبر نباشد چشم تر بی فایده است
دیدگان خواب را شوق سحر بی فایده است
من از این و آن خبر دارم ولی از یار نه
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام
حتــی اگـــر به دیده رویــا ببینی ام
جانی شکسته دارم از دوستی گریزان
در باورم نگنجد بیداد از عزیزان
وایا ستیزه جویان با دشمنان ستیزند
گمانم شیخ شیرازی ٬ که با یک غمزه ی تنها
به خال هندویی بخشید ٬ سمرقند و بخارا را
اگر یک لحظه در "تهران " به میدان "ونک" میرفت
دمادم شهر میبخشید ٬ و شاید کل دنیا را