بامدادت چو نبینم طمع شامم نیست
#سعدی
این پرسه های بی رنگ و لعاب
چیزی عایدم نمی کند
حرفی از جنس تو می خواهم
تا شعرم را رنگی کند
#نیلوفر ثانی
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
از عقل و شعور و درک فارغ شده ام
یک حادثه ای شبیه هق هق شده ام
نزدیک بیا و گوش کن قلبم را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم