ارسال شده توسط سمیرا فاتحی
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را... به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
ارسال شده توسط سمیرا فاتحی
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را... به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
#سعدی
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست
پری نیست
خــدا تو را به گمـــانم خــــدای آتـش ساخت
و بعد ... ارتش عشقت به ملک جانم تاخت !
من از نگـــاه تو تنهـــا همیـن به یادم هست :
باران شده ایی به جان دنیا زده ایی
با بارش خود بوسه به دل ها زده ایی
سنجاق شدی به عشق، جانم به تو که
تیری به هدف شدی، چه زیبا شده ایی
مهدی نقدی
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانیها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
دست و پــا گر بشکند با نسخه درمان می شود
چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود
سیــل بــاران گــــر ببــــارد از نسیـــــم صورتی
خوب بودن تا به این اندازه اصلا خوب نیست
خوب یا بد، هرچه از حد بگذرد، مطلوب نیست
چشمهایت عقل آدم را هوایی می کند