بیا با هم

بیا با هم سخن از جان بگوییم

---

#مولانا

---

خدایا

مبادا در جهان دلتنگ رویی...

---

#سعدی

---

ای باد

ای باد حدیث من نهانش میگو

سرّ دل من بصد زبانش میگو

بین خودمان بماند

از عقل و شعور و درک فارغ شده ام
یک حادثه ای شبیه هق هق شده ام
نزدیک بیا و گوش کن قلبم را

دردم از...

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

خواب و خیال

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

منِ بی دل شده

شب که از نیمه گذشت
من دلم را دیدم 
که نشسته لب پاشویه حوض
آب می نوشد و یک جرعه به یاد خوش دوست
ماه هم گوشه دیوار حیاط

سر های بریده

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

حال من

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد

این جا

این‌جا به دل‌سپردن من گیر داده‌اند
مُشتی اجل به بُردن من گیر داده‌اند
این‌جا همیشه آب تکان می‌خورد از آب
اما به آب خوردن من گیر داده‌اند